کد خبر: ۲۳۴۴۷۴
تاریخ انتشار: ۰۳ خرداد ۱۳۹۵ - ۲۲:۴۶ 23 May 2016
بعد از سال‌ها انتظار، من که خرمیّ شهرم را ندیدم، ای کاش فرزندم تو را خرمشهر ببیند.

به گزارش تابناک مازندران، یادداشتی که در ادامه از نظرتان می‎گذرد، به‎مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر، شرحی بر محرومیت‌های این شهر است که هنوز پس از سی و اندی سال از آزادی‌اش هنوز با ابتدایی‎ترین مشکلات دست و پنجه نرم می‎کند.

سلام بر تو ای خرمشهر! سلام بر نخل‌های سربریده‌ات و سلام بر کارون تشنه‌ات!

این نامه نوجوان دیروزهای توست که یک شب ناگهان پیر شد.

دردها و زخم‌هایش نگذاشتند بداند که کجای این زندگی ایستاده است، تقدیر این‌گونه می‌خواست، که ما از هم دور باشیم تا نبض‌مان همیشه برای هم تند بزند.

هیچ لباسی زیباتر از صفت مقاومت، ایثار و پیروزی برازنده قامت تو نیست، روزهای جنگ باید مقاومت و پایمردی می‌کردی و این روزها در برابر بی‌اعتنایی‌ها ... .

من گلایه‌های فراوانی دارم و می‌دانم هیچ مرجعی نیست که به این شکایت رسیدگی کند اما روی سخن من با وجدان‌های همیشه‌بیدار است.

ای کاش می‌شد مرجعی معرفی کرد تا این اعتراض‌ها نوشته شود و این همه درد توی دل نماند و روی هم تلنبار نشود که بعد تبدیل به بغض شود.

هرچند بغض‌های سرکوب‎شده من تبدیل به شعر شد اما همه که نمی‌توانند شاعر شوند.

پس این درد بزرگ خود را به چه کسی باید می‌‎گفتند و نگفتند و اما ای خرم‌شهر! می‌دانم حق تو خیلی بیشتر از این‌هاست، اما کسی نمی‌خواهد بداند تو در بین شهرها فراموش شده‌ای، تو روزی عروس جنوب بودی، مشکل تو همین نام پرآوازه توست اما نتوانستی نانِ نامت را بخوری.

تو را همه می‌شناسند همه نسل گذشته، حال و آینده اما کسی از زخم‌هایت آگاه نیست، ساده‌ترینش آب آشامیدنی است که اصلاً هم قابل آشامیدن نیست و زائران راهیان نوری که تو را بسیار دوست دارند حتی گاهی چند شبانه‌روز را در تو سپری می‌کنند تا حس شهدا را بهتر دریابند آب‌های‌ آشامیدنی‌شان را با خود از شهرهای‎شان می‌آورند تا تو را نچشیده و بیمار زخم‌هایت نشوند.

بوی تعفن فاضلاب شهری، کوچه‌ها و خیابان‌‎ها را برداشته است، کسی به فکر ریه‌های مردم نیست تا وقتی نماز می‌خوانند، لحظه‌ای از این زمین دل بکنند و حواس‌شان به ملکوت اعلی باشد.

آه ای خرم‌شهر من! هر سال که به دیدنت می‌آیم با کارون خلوت می‌کنم، یاد نام‌آورانی می‌افتم که برای جاری ماندنت قطره قطره خون‎شان را بی‌منت نثار کردند اما نگذاشتند دشمن حتی در خواب، چکمه‌های ناپاکش را در آن بشوید و حال از لایروبی تو غافلند.

خاک دلتایی تو حاصل‌خیزترین رسوب جاری و طلای نایاب کشت و زرع است آن هم دارد در خود می‌گندد، از نخل‌های سر بدارت که گنگ می‌شوم هیچ نگویم بهتر است.

زخم‌هایت مرا رنج می‌دهد فضای شعرهایم را آزرده می‌سازد و من تهی‌دست‌تر از دیروزها به غربتم باز می‌گردم، از تو گفتن هنر نیست، تو را با چشم بصیرت دیدن و آستین همت بالا زدن هنر است.

بعد از سال‌ها انتظار، من که خرمیّ شهرم را ندیدم، ای کاش فرزندم تو را خرمشهر ببیند.

فارس
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار