تابناک/وقتی ندای مشروطه بلند شد، علمایی که به دنبال عدالتخانه بودند، با این برداشت که مشروطه قدرت حاکم را مقید میکند و آرای نمایندگان مردم ملاک قرار میگیرد و دیگر کشور دلبخواهی اداره نمیشود، به حمایت از آن پرداختند. البته روحانیون یکسری اهداف دیگر هم داشتند، مثلاً اینکه باید نیروی نظامی کشور تقویت شود. چون در این زمینه ضعف داشتیم و به همین دلیل روس و انگلیس مدام کشور را اشغال میکردند و تا مرز تجزیه ایران هم پیش رفتند
سرویس تاریخ جوان آنلاین: انقلاب مشروطیت از رخدادهای شاخص دوران ماست. رویداد مهمی که تا هم اینک ما را متأثر از پیامدهای مثبت و منفی خویش ساخته است. خوانش این واقعه هنگامی اهمیت افزون مییابد که این رخداد، همچنان محل چالش و تضارب آرا بوده و درباره آن فهم واحدی وجود ندارد! مقالی که در پی میآید، در پی بازخوانی تحلیلهایی از آغاز، انجام و پیامدهای انقلاب مشروطیت ایران بوده است. امید آنکه مشروطهپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
پیشینه و چند و، چون وقوع نهضت عدالتخانه
مقدمه فکری و عملی نهضت عدالتخانه- که بعدها توسط روشنفکران به مشروطه تغییر نام یافت- را باید در دهههای پیش از آن جستوجو کرد. این رویداد به طور مشخص و در وهله نخست، در نهضت تحریم تنباکو ریشه داشت و از آن مایه میگرفت. نیروهای رهبریکننده آن نیز در گام اول، روحانیون نامدار تهران و نجف بودند که مردم را به مخالفت و مقاومت فراخواندند. با این همه جماعتی نیز بودند که ولو در حاشیه، با دلالت سفارت و عوامل خارجی، این رویداد را از قالب نخستین خود خارج کردند. دکتر موسی فقیه حقانی تاریخپژوه معاصر، این رویداد را به ترتیب ذیل بازخوانده است: «دلیل به وقوع پیوستن نهضت تحریم، نفوذ گسترده بیگانگان در تمام ارکان کشور بود. تنباکو در اصل یک بهانه بود و بهانه خوب و درستی هم بود. علما، مردم و تجار میدیدند که بیگانگان دارند هر روز بر ایران تسلط بیشتری پیدا میکنند و اقتصاد ایران کاملاً در اختیار آنها قرار گرفته است. میدیدند که آنها در امور سیاسی دخالت و بهتدریج در حوزههای فرهنگی و اجتماعی ایران اخلال ایجاد میکنند. این مسائل موجب نگرانی بود. از طرف دیگر، اقتصاد ملی هم نابود شده بود. در ابتدای دوره ناصری، یک تومان ایران با یک پوند انگلستان برابری میکرد، اواسط دوره ناصری دوره اوجِ دادن امتیازات به خارجیها بود. امتیازات را هم عمدتاً منورالفکرها زمینهسازی و واگذار میکردند. توجیهشان این بود که ایران به سرمایهگذاری خارجی نیاز دارد. میگفتند سرمایهگذار بدون انگیزه نمیآید و با دادن امتیاز میتوان به او انگیزه داد و لذا بدترین امتیازات هم داده شد. اما جز غارت چیزی عاید ملت ایران نشد. نه جادهای در ایران ساخته و نه راهآهنی کشیده شد. نتیجه این امتیازات فقط غارت بود و بس. علما، تجار و مردم میدیدند که اقتصاد ملی متلاشی شده است و در حوزه سیاسی، این انگلیس و روس هستند که دارند تصمیم میگیرند؛ چراکه صدراعظم یک مدت روسی و یک مدت انگلیسی بود. نمونهاش علیاصغرخان اتابک یا امینالسلطان. سایر رجال هم همینطور بودند. متأسفانه اوضاع حاکمیت به لحاظ سیاسی خوب نبود. نفوذ فرهنگی بیگانگان افزایش پیدا کرده بود و این مسائل، زنگ خطر را در ایران به صدا درآورد. مرحوم شیخ فضلالله نوری در سال ۱۳۰۵ق طی پرسش و پاسخی که با استاد خود مرحوم میرزای شیرازی داشت، در خصوص کالاهای مجلوب از بلاد کفر سؤال میکند (کشور ایران در آن زمان بیشتر از روسیه کالا وارد میکرد). شیخ فضلالله پیشنهاد میدهد این کالاها تحریم شوند. خود این تحریم در مقابل نفوذ اقتصادی بیگانگان حرکت بزرگی بود. پس از آغاز نهضت تحریم در سال ۱۳۰۶ نیز شاهد نهضت تنباکو در سال ۱۳۰۸ تا ۱۳۰۹ق هستیم.
جامعه ایرانی در آن زمان اطلاع کاملی از مشروطه نداشت. مردم، علما و روشنفکران از وضعیت موجود ناراضی بودند. هرچند دلایلشان با هم تفاوت داشت. دلایل نارضایتی روحانیون و مردم خیلی به هم نزدیک بود، اما دلایل نارضایتی ساختارشکنان و روشنفکران که طیفهای مختلفی را شامل میشد، تفاوت داشت و اینها دنبال مسائل دیگری هم بودند. وقتی ندای مشروطه بلند شد، علمایی که به دنبال عدالتخانه بودند با این برداشت که مشروطه قدرت حاکم را مقید میکند و آرای نمایندگان مردم ملاک قرار میگیرد و دیگر کشور دلبخواهی اداره نمیشود، به حمایت از آن پرداختند. البته روحانیون یکسری اهداف دیگر هم داشتند؛ مثلاً اینکه باید نیروی نظامی کشور تقویت شود. چون در این زمینه ضعف داشتیم و به همین دلیل روس و انگلیس مدام کشور را اشغال میکردند و تا مرز تجزیه ایران هم پیش رفتند. عثمانی هم در مقطعی به خاک ما لشکر کشید و به تدریج رد پای آلمانیها هم در منطقه عثمانی پیدا شد و بهنحوی به خلیجفارس نزدیک شدند و به ایران نظر داشتند تا بتوانند از ظرفیت آن استفاده کنند. همه این مسائل باعث شدند که تجهیز ارتش ایران و اساسا تأسیس ارتش ـ-، چون ما ارتش به معنی کلاسیک آن نداشتیم- و نیز ساختار اداری و قضایی کشور مد نظر علما قرار بگیرد؛ بنابراین به این نتیجه رسیدند که اگر این اتفاق بیفتد، چه به اسم عدالتخانه باشد، چه به اسم مشروطه، اتفاق خوبی است و به همین جهت با مشروطه همراهی کردند. درگیریها از جایی شروع شد که جریان ساختارشکن هنگام تدوین قانون اساسی پرده از منویات اصلی خود برداشت. این فرآیند ابتدا از نامگذاری مجلس شروع شد و نام مجلس شورای اسلامی را به مجلس شورای ملی تبدیل کردند. با مذاکراتی هم که در مجلس صورت گرفت، برای مرحوم شیخ فضلالله نوری روشن شد که اینها دنبال چیز دیگری هستند. البته برای علمای نجف کمی زمان برد تا موضوع روشن شود. در این فاصله اتفاقاتی در ایران روی داد. بعد از حذف محمدعلیشاه و شهادت مرحوم شیخ فضلالله نوری و شهادت مرحوم سیدعبدالله بهبهانی، جریان ساختارشکن دیگر هیچ مانعی را سر راه خود نمیدید و خواستههایش را به صورت علنی بیان کرد. در اینجا بود که مراجع نجف در مقابلشان موضع گرفتند.
هدف جریان ساختارشکن درجه اول، برقراری مشروطه سکولاردر ایران بود، آن هم نه برای اصلاح امور کشور. من در میان مشروطهخواهان سکولار از لحاظ جریانی به دو دسته کلی قائل هستم؛ برخی از مشروطهخواهان سکولار میخواستند ایران مشروطه شود؛ مثلاً احتشامالسلطنه که رئیس مجلس ایران هم شد، واقعاً میخواست ایران مشروطه شود، منتها جنس مشروطهاش مشروطه سکولار بود؛ یک دسته کسانی هم بودند که اصلاً دنبال مشروطه نبودند و میخواستند با عنوان مشروطه، در حاکمیت قاجاری شکاف و تَرَک ایجاد شود تا پس از آن اینها به سمت به دست گرفتن قدرت بروند. اکثر کسانی که در حزب دموکرات جمع شدند، از این دسته محسوب میشدند. اینها خواسته یا ناخواسته دنبال مشروطه نبودند و رفتارهایشان باعث شد مشروطه در ایران شکست بخورد و رضاخان از دل آن بحران بیرون بیاید. اعتدالیها به مشروطه سکولار قائل نبودند و اکثر آنها با این تندرویها موافق نبودند. در بین اعتدالیها آدمهایی را داریم که طرفدار مشروطه سکولار نیستند و طرفدار مشروطه دینی هستند، ولی برخی از مشروطهخواهانی که عرض کردم، در قالب اعتدالیون آمدند و با جریان دینی که آن هم اعتدالی بود، مثلاً با آقای سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی همراه شدند. در بین اینها بعضی از چهرههای شاخص آن دوره را میبینیم. در حزب دموکرات عمدتاً افرادی با اندیشههای سکولار، غیردینی و در پارهای از موارد ضد دینی جمع میشوند؛ مثلاً سوسیالدموکراتها در حزب دموکرات جا میگیرند. تروریستهایی که گرایشهای سوسیالیستی داشتند در حزب دموکرات جا میگیرند. ازلیها و عمده افراطیون در حزب دموکرات تجمع پیدا میکنند. منظورم این است که بخش عمدهای از اینها که از سال ۱۳۱۷ کارشان را شروع کردند، اصلاً بحثشان مشروطه نبود، بلکه مشروطه بهانهای بود تا از طریق آن ساختار سیاسی در ایران تَرََک بردارد و بعد ازلیها و بقیه گروهها بتوانند مدل خودشان را در ایران پیاده کنند. پس در این گروه دو گرایش وجود دارد.»
تروریستهای حرفهای، از عوامل اصلی قالبشکنی مشروطه
از هیئت ساختارشکنان مشروطیت، از آن هنگام رونمایی شد که اختلاف در جبهه خودیها و بانیان اولیه این نهضت آشکار شد! از جمله عوامل اولیه این شهرآشوبی، جماعتی بود که از آنها به «فرقه اجتماعیون عامیون» تعبیر میشد. این حزب بر اساس مدل احزاب سوسیالدموکرات روسی و آلمانی سازمان یافته بود و ارتباط مستحکمی با سوسیالدموکراتهای قفقاز داشت. سیدمرتضی حافظی پژوهشگر تاریخ معاصر، درباره هویت فکری و عملی این گروه مینویسد: «هیئت مدهشه یعنی هیئتی مرکب از تروریستهای حرفهای، بخشی از تشکیلات مخفی اجتماعیون عامیون بوده است. نهتنها اعدام مخالفان بلکه اعدام خاطیان، چنان ساده و بدیهی تلقی میشد که بخشی از نظامنامه شعبه جمعیت ایرانی مجاهدین مشهد، به موضوع اعدامهایی از آن دست اختصاص یافته است. در ماده ۴۵ این نظامنامه که راجع به حدود مجازات مجرمان است، آمده است: ۱. هر کس یکی از اعضای جمعیت خصوصی یا عمومی یا فدایی را به مأموران دولتی تسلیم کند، باید اعدام شود. ۲. هر کس به نام جمعیت مهر جعل کند یا مکتوب بنویسد، اعدام میشود. ۳. فردی از اعضای جمعیت که سری را فاش کرده و عالماً و عامداً خیانت نشان دهد، معدوم میشود. ۴. هرکسی نسبت به مذهب، مردم و وطن گناه کبیره مرتکب شود، معدوم میشود. ۵. هر کس عالماً و عامداً علیه وطن اقداماتی انجام دهد و دو دفعه مدلل گردد، محکوم به مرگ است، ولی اگر کسی گناه کماهمیتتری مرتکب گردد، طبق قرار محکمه به توقیف یا جریمه یا تحریم محکوم خواهد شد.
وقتی مشروطیت و مجلس اول با تدبیر سیاسی، بدون خونریزی و بهطور مسالمتآمیز شکل گرفت، اجتماعیون عامیون اعلامیهای صادر کردند که حاوی نکات تکاندهندهای است و کاملاً مخالف آرمانهای مشروطیت و حکومت قانون بود. در همان ایام نوشتند: «تاکنون در ایران بلوا به این معقولی و نجابت نکرده بودند.» نخستین اعلامیه فرقه اجتماعیون عامیون ایرانی پس از فروپاشی رژیم قدیم در ایران اولین فراخوان به ضدیت با حکومتهای وقت بود که به اشکال گوناگون تا سقوط حکومت اتحاد شوروی تداوم یافت. دعوت انتباهنامه در آن ایام مهر و همبستگی، جشن و چراغانی سراسری آن بود که:ای فقرای ایران،ای فقرای کاسب ایران جمع شوید! اتحاد نموده اجتماع کنید!... خودتان را از دست این حاکمان لامذهب، بیدین... خلاص کنید... در تبریز هر روز پنج نفر از گرسنگی هلاک میشوند... مگر نمیبینید هر هفته از عراق بارهای شراب بار نموده به رشت میبرند...ای ملت ایران امام حسین شهید برای نجات دادن شما امت بیعار... جان مبارک خود را نثار کرد... بر ریشه این بدتر از مرتدان کربلا تیشه بزنید... شما حاکمان نوکر رعیت هستید... نارنجک و بمب ما میگویید دروغ است. نه بهزودی میبینید چطور بدن کثیف شما را میسوزانیم... دعوت به جنگ طبقاتی، خشونت و ترور، ابزاری کردن دین برای استفاده سیاسی و تروریستی به شکل مدرن، از بدعتهای سیاسی خطرناکی بود که اجتماعیون بنیان گذاشتند. تندروان افراطی در بهترین حالت دوستان ناآگاه مشروطیت بودند که بهجای خدمت به آرمانهای آن موجب بیاعتباری و زوال آن شدند. فریدون آدمیت دراینباره نوشته است: جبهه افراطیون نه خدمتی به آزادی و دموکراتیسم کرد، نه بصیرت و خرد سیاسی داشت که در سیر حوادث روش منطقی پیش گیرد؛ به همین سبب در مجلس ملی و جامعه آزادیخواه از منزلت و اعتبار سیاسی برخوردار نبود. سهم افراطیون به کتاب مشروطیت خشونت عریان بود، عاملی که در حد خود در انهدام مجلس مسئولیت داشت... اسلامنمایی و تهدید به ترور مخالفان سیاسی، یکی از ویژگیهای بارز اجتماعیون عامیون ایران بود. در اوج کشمکشهای محمدعلیشاه با مجلس که خطر انحلال مجلس حس میشد، حزب انجمن اجتماعیون اعلانی منتشر کرد و خطاب به مخالفان مجلس گفت: از این تاریخ تا چهار روز دیگر به شما چند نفر مستبد مفسد مهلت میدهیم و این آخرین تکلیف است که به شما میکنیم؛ اگر در این چندروزه دست از فتنه، فساد و استبداد برندارید، چارهای نداریم جز آنکه وجود ناقابل شما را از روی زمین برداریم و مسلم به تکلیف خود رفتار خواهیم نمود. آجودانی در مشروطه ایرانی مینویسد: مشروطه و مشروعهخواهان به اهداف خود دست نیافتند و یکی از دلایل آن ناکامی، خشونت و تروریسم ناشی از اعمال سوسیالدموکراتها و اجتماعیون است. آدمیت نیز اقدامات خشونتبار اجتماعیون عامیون را از دلایل اصلی ویرانی مجلس اول دانسته است.»
مقاومت یک «مرد» در روزهای کودتای خونین تهران
جریان ساختارشکن مشروطه به مدد رغب و قهر، تقریباً توانسته بود تمامی مخالفان خویش را از میدان به در یا وادار به سکوت کند. با این همه یکی از معارضان شاخص آنان یعنی آیتالله شیخ فضلالله نوری، تا پایان حیات در برابر ایشان ایستاد و هرگز سنگر خویش را ترک نگفت. او در تهران و در میان مردمان این شهر، دارای مکانتی رفیع بود و محکمهاش رونقی فراوان داشت. با این همه در روزهای واپسین حیات، با مظلومیت و توسط یپرم خان ارمنی در میدان توپخانه تهران بر دار شد. جای این پرسش باقی است که شیخ با وجود محبوبیت پیش گفته، چگونه اینچنین مظلومانه بر دار رفت؟ محقق فقید مرحوم حجتالاسلام والمسلمین علی ابوالحسنی (منذر) به این پرسش، به شرح ذیل پاسخ گفته است: «جای این سؤال است که پس چگونه در برابر اعدام شیخ، عکسالعمل درخوری دیده نشد؟! پاسخ آن است که شیخ در یک مقطع بسیار حساس و بحرانی شهید شد. تهران توسط اردوی مشروطه که در رأسش مجاهدین گرجی و بلشویک و احیاناً مجاهدین ایرانی سکولار قرار داشت، فتح شده بود و خیابانهای تهران پر بود از ششلولبندانی که قطار فشنگ حمایل کرده بودند و از در و دیوار پایتخت بوی خون و خشونت میبارید. تهران، در حقیقت، توسط یک مشت کودتاچی فتح و فضای بسیار رعبانگیزی بر پایتخت حاکم شده بود که حتی بعضی از سران مشروطه، مثل شیخ محمدمهدی شریف کاشانی و دیگران، وقتی در تاریخ خود از آن روزها سخن میگویند به گونهای صحبت میکنند که معلوم است لرزه بر اندامشان افتاده است! مجاهدین بختیاری از جنوب آمده بودند، مجاهدین گرجی و ارمنی و بلشویک و رشتی از شمال آمده بودند و پایتخت به دست این دو گروه فتح شده بود و بوی خون از همه جا به مشام میرسید. رجال دولتی و صاحبان جاه و مال، از ترس جان و مصادره اموال گریزان بودند و حتی بر بعضی از مشروطهخواهان نیز خوف و هراس شدیدی مستولی شده بود؛ به همین دلیل، عدهای به زیرزمینها پناه برده یا به سفارتخانههای خارجی بهویژه سفارت روسیه پناهنده شده بودند. خود محمدعلیشاه هم با یارانش به سفارت روسیه گریخته بود و افزون بر این، یاران خود شیخ هم غالباً اینجا و آنجا پنهان و مخفی بودند. در این میان، فقط شیخ فضلالله بود که در خانهاش نشسته و درِ خانه را هم باز گذاشته بود و هر چه به وی اصرار میکردند آقا، برای حفظ جانتان از تهران خارج شوید یا به سفارت روسیه پناه ببرید، قبول نمیکرد و میگفت من شاخص عالم اسلام و تشیع هستم و عمری را زیر سایه بیرق اسلام به سر بردهام؛ اگر چنین کاری کنم، آبروی اسلام میرود و من با اینکه میدانم خطر کشته شدن برایم در پیش است، از خانه تکان نمیخورم! حتی دوست و دشمن اعتراف کردهاند که از طرف روسها بیرقی برای شیخ فرستاده شد تا بالای خانهاش نصب کند و در سایه لطف تزار، از خطرات محفوظ بماند، اما شیخ زیر بار نرفت. در آن روزها تهران شرایط سختِ دوران کودتایی خونین را میگذراند و در زیر چکمههای کودتاچیان تا بن دندان مسلح میلرزید و شیخ در چنین شرایطی بود که دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان ماند و بعد از یک محاکمه صوری و فرمایشی با حکم از پیش تعیینشده و توسط کسانی که شش ماه پیش ترورش کرده بودند، بالای دار رفت. حتی بنا نبود شیخ را بکشند، بلکه صحبت تبعید در میان بود. ضمناً اعدامهای دنیا همیشه صبح زود انجام میشود، ولی شیخ را به طور شتابزده و نزدیک غروب به دار میزنند. مطلعان معتقدند اگر شیخ تا فردا میماند، اعدام او دیگر ممکن نبود. در یک کلمه باید گفت وضع بهشدت بحرانی بود و ضمناً قاتلان شیخ، مردم را غافلگیر کردند؛ یعنی آنها را با عنوان اینکه سوءقصدی نسبت به شیخ در کار نیست، فقط محاکمهای است و احیاناً تبعیدی خام کردند. کمتر کسی فکر میکرد یکمرتبه غافلگیرانه شیخ را دار بزنند. بهعلاوه، هیچ کدام از رهبران مذهبی جنبش مشروطه هنگام شهادت شیخ در تهران نبودند. سیدمحمد طباطبایی در مشهد بود و مرحوم بهبهانی در غرب ایران و هر دو در راه حرکت به سمت تهران بودند. اینها اگر در تهران بودند، قطعاً مانع قتل شیخ میشدند؛ کما اینکه نقل کردهاند وقتی طباطبایی خبر را شنید، بسیار ناراحت شد و به فرزندان خود گفت باید دار را میگرفتید و به گردن خودتان میانداختید و سیدعبدالله بهبهانی نیز بعداً با یپرم و سردار اسعد، به خاطر غربزدگیها و اسلامستیزیهایشان درگیر شد و آنها در سالگرد شهادت شیخ و با اختلاف چهار روز، بهبهانی را هم کشتند! برای شیخ در شهرهای مختلف ایران و در نجف ختم گذاشتند. مرحوم آخوند خراسانی وقتی مطلع شد اردوی مشروطهخواهان تهران را فتح کرده (به گفته فرزندشان، مرحوم آیتالله میرزا احمد کفایی) اولین کاری که کردند این بود که برای حفظ جان شیخ فضلالله نوری، تلگرافی به تهران زدند، ولی این تلگراف را مشروطهخواهان تندرو مخفی نگه داشتند. شیخ را به دار زدند، بعد گفتند تلگراف دیر رسید! تأیید این مطلب در خاطرات عینالسلطنه هم که از شاهدان و معاصران آن واقعه میباشد، منعکس است. در زنجان نیز مرحوم آخوند ملا قربانعلی بعد از شنیدن خبر شهادت شیخ، قیام کرد.»