به نام خدا
روزی روزگاری
خاطرات غلامعباس حسن پور
قسمت هشتاد و یکم
سال ۱۳۹۳ آقای روانان سپاه دانش سال ۱۳۵۵ روستای عراقیه تماس گرفت و گفت قصد دارم به اراک بیایم .
گفتم با خانواده تشریف بیاورید ما در خدمت هستیم .
ایشان با اتوبوس به پایانه مسافربری اراک آمدند .
ساعت چهار صبح با خودرو خود به ترمینال رفته و از ایشان استقبال کردم .
آقای روانان برای خانواده ما و دوستان خود سوغات آورده بودند .
دو چمدان سنگین همراه داشت .
به اتفاق به منزل آمدیم .
ایشان مقدار زیادی رطب اعلای کازرون وچای معطر به عنوان سوغات برای من و دوستان خود آورده بود .
چند روز در اراک بود .
آن روزها مصادف با ایام عزا داری حضرت امام حسین علیه السلام بود .
روز تاسوعا و عاشورا به روستای عراقیه و کودزر رفتیم و در آنجا به عزاداری پرداختیم و نذری امام حسین را صرف کردیم .
صبح تاسوعا طبق رسوم کهن به روستای تبرته فراهان جهت شرکت در مراسم بزرگ بزرگداشت حماسه حضرت عباس رفتیم .
آقای روانان از آن مراسم فلیمبرداری نمودند .
بعد از چند روز خدا حافظی به کازرون رفتند و ما را به منزل خود دعوت نمودند .
اواسط فروردین سال ۱۳۹۴ به اتفاق پسر عمویم آقای حاج حاتم حسن پور و همسرش ، مادرم و همسرم فاطمه خانم با خودرو شخصی ابتدا به شیراز رفتیم .
یک شبانه روز در شیراز بودیم
به زیارت مرقد نورانی حضرت شاه چراغ رفتیم و همچنین از مراکز دیدنی شیراز دیدن کردیم و شب هم چادر مسافرتی خود را در پارکی مستقر و شب را در آنجا سپری نمودیم .
فردای آن روز به کازرون رفتیم.
آقای روانان در مبدا ورودی کازرون منتظر ما بود و از ما استقبال کرد .
چند روز مهمان آقای روانان بودیم و خیلی خوش گذشت در این چند روز از جاهای دیدنی کازرون دیدن کردیم
یک روز هم خانواده با ایشان به بندر گناوه رفتند و هنگام شب برگشتند .
من چون مشکل تنفس داشتم به بندر گناوه نرفتم .
لازم به ذکر است ارتباط ما با اقای روانان برقرار است و با هم معاشرت داریم .
آنها به اراک می آیند و ما هم به منزل ایشان در شهرستان کازرون استان فارس
می رویم
آقای روانان و همسرش هر دو بازنشسته ی آموزش وپرورش
می باشند .