به گزارش خبرگزاری تابناک کرمانشاه به نقل ازمهر، پنجم مردادماه سالروز حماسه غرورآفرین عملیات مرصاد است که منافقین با تجاوز به خاک کشور دست به جنایات بی شماری علیه مردم بی دفاع زدند و یک ننگ ابدی را بر پیشانی خودشان حک کردند.
روایتهای زیادی از مرصاد در این سالها شنیدهایم؛ از جنایتهایی که این پستفطرتان کردند و خیال خام همراهی مردم و به فنا رفتن آرمان تصرف ایران بارها برایمان نقل کردهاند.
این بار پای صحبتهای سعید طلوعی، شهردار فعلی کرمانشاه نشستیم یکی از شاهدان عینی مرصاد که در آن زمان ۲۶ ساله بوده و در واحد اطلاعات و عملیات تیپ نبیاکرم (ص) استان کرمانشاه خدمت می کرده است و در نبرد تن به تن با منافقین حضور داشته است.
ماحصل این گفتگو به شرح زیر به نقل از وی بیان میکنیم.
مرصاد در روزهای آخر جنگ و بعد از پذیرش قطعنامه رخ داد و دشمن هم به سرکردگی آمریکا برنامهریزی کرده بودند تا بعد از پذیرش قطعنامه نظام را از پای درآورند.
سراسر جبهههای ایران با عراق را با یک حمله سراسری و ناجوانمردانه آغاز کردند؛ در غرب با ورود منافقین هجوم آوردند و در جنوب آمریکاییها ناوهای سهند و سبلان را منهدم کردند.
دشمن آخرین تلاشهایش را کرد، اما در داخل کشور همه متحد شدند و در برابر این تجاوز آن ایستادگی و مقاومت کردند.
مردم در سطح وسیع برای کمک به رزمندهها هجوم آورده بودند و تقاضا داشتند که مسلح شوند و بجنگند.
من در عملیات مرصاد ۲۶ ساله ودر واحد اطلاعات و عملیات سپاه بودم.
ما در پادگان ابوذر بودیم؛ همان شبی که قصد داشتیم درگیریها را شروع کنیم در شهرک شهید حاج بابا بودیم.
گردانها که میآمدند مدیران را به روی تپه دکلی میبردم و تانکهای عراقی را به آنها نشان میدادم.
آن زمان منافقین حمله کرده، خط کل داوود را شکسته و تا اسلام آباد آمده بودند اما ما اطلاع نداشتیم؛ عراقیها هم تا سرپل ذهاب و سراب گرم پیش آمده بودند و سرپل ذهاب هم سقوط کرده بود.
جلوی سراب گرم از ارتفاع دانه خشک خطش را به تنگه کل داوود رسانده بود و پدافند میکرد.
ساعت ۴ تا ۵ بعدازظهر یکی از تیپهای عراق خط را شکسته بود و منافقین به سرعت به سمت اسلام آباد حرکت میکردند.
به سردار بهروز مرادی فرمانده تیپ نبی اکرم (ص) بی سیم زدیم که در تنگه کل داوود صدای تیراندازی میآید خبر نداشتیم که میخواهند حمله کنند غافلگیر شده بودیم و شهرها سقوط کردند.
ما در ارتفاع دانه خشک بی اطلاع بودیم و فقط با بی سیم از سرپل ذهاب گفته بودند که سقوط کرده است.
دو گردان حمزه و حنین هم به ما ملحق شدند و قرار بود یک عملیات طراحی کند تیپ نبی اکرم و شب حمله کنند.
آن شب ما رفتیم تانکها جایی که دیده بودیم نبودند و جابه جا شده بودند و نیروهایی که برای حمله رفته بودند دیدند تانکها نیست.
من و شهید اکبر نظری و حاج طالبی و چند نفر دیگر نزدیک ساعت ۴ و ۵ صبح آمدیم پادگان ابوذر دیدیم چند نفری پیاده از کوه پایین می آیند بچههای تیپ ۵۷ ابوذر بودند که خطشان شکسته بود به این سمت آمده بودند.
راه زیادی آمده بودند و مجروح و خسته از درگیری و میگفتند که ساعت ۴ و ۵ بعداز ظهر به آنها حمله شده و چهرههایشان ایرانی بوده است.
بی سیم زدیم به فرمانده تیپ و گفت به سمت اسلام آباد بروید؛ از آنجا آمدیم به روستای سگان و جادهای که تا گوواور (سرمست) میرسید و جادهای که از اسلام آباد غرب زواره کوه میرفت.
نماز خواندیم و سوار جیپ ۱۰۶ شدیم به همراه حاج حمید شهبازی و و یدالله گراوندی از جلو آمدیم سر و گوشی آب بدهیم غافل از اینکه اسلام آباد هم سقوط کرده است.
به زواره کوه رسیدیم زاغه مهمات ارتش آنجا بود ما را به تیر بستند سر و ته کردیم به داخل کوه برگشتیم.
اول شهر را با تانکهای کاسکاول دجله بسته بودند و وسط خیابانها قرار داده بودند؛ روی ساختمانهای بلند شهر از قبل پدافند تشکیل داده بودند.
با بی سیم اطلاع دادیم به سردار مرادی و بعد چند گردان حمزه و حنین آمدند و پشت زواره کوه محل اسکانشان شد تا آن موقع شک داشتیم ایرانی هستند یا عراقی بد غافلگیر شده بودیم.
آنها امکاناتی که از قبل پیش بینی کرده بودند برای جنگهای خیابانی بود.
ماشینهایشان بهترین تویوتاهای هایلوکس بود که قدرت مانور زیادی دارند و تانکهای کاسکاول چرخ دار بودند و بیشتر سرعت مدنظرشان بود.
تصور خامشان بر این استدلال غلط بود که به محض ورود به ایران بسیاری از عوامل داخلی با آنها همراه میشوند.
این یکی از پیش بینیهایی بود که خیلی روی آن حساب کرده بودند که با این همراهی مردم شهرها یکی پس از دیگری سقوط میکند که البته غلط بود.
به محض ورود به مرز مردم جوانمردانه ایستادگی کردند و هرکس با هر سلاحی داشت از چوب و تفنگ به هر نحوی جاده را مسدود میکردند یکی تراکتورش را وسط جاده میانداخت تا حرکت و پیش روی آنها را کند چون سرعت برای آنها خیلی مهم بود و توان مردم نمیتوانست با آنها مقابله کند.
چند روز قبل عراق سرپل ذهاب را گرفت و ارتش تا پاتاق درگیر بود و عقبه گردان ۵۷ حضرت ابوالفضل فقط مانور میکرد.
اصل ارتش روی پاتاق بود؛ همین حالا هم با سنگ میتوان اجازه ندهید بالا بیایند، این منطقه یک مکان استراتژیک با دید و تیر مناسبی بود که در آنجا مقاومتی صورت نگرفته بود.
حرکت منافقین منحصر به جاده بود و برای چپ و راست جاده برنامه ریزی نکرده بودند.
ما روی زواره کوه بودیم به همراه حاج طالبی روی تپه گچی مسلط به پادگان ابوذر که سقوط کرده بود و به همراه شهید اکبر نظری شهید محسن آریانپور به سمت اسلام آباد آمدیم.
نظر فرمانده تیپ این بود تا منسجم نشدهاند ارتباطشان با وسط و عقبه را قطع کنیم.
روی زواره کوه تا داخل شهر ۶۰۰ تا ۷۰۰ متر بود که دشت و سینه کش کوه بود اگر در طول روز به داخل شهر میآمدیم تلفات زیادی تا رسیدن به دیواره شهر میدادیم.
قرار بود گردانها را سوار ماشین کنیم و با سرعت تمام با تلفات کمتر خود را به دشمن برسانیم.
من پشت توپ جیپ ۱۰۶ بودم.
آنها با این کار احساس رعب و وحشت میکردند و دستپاچه میشدند.
راه افتادیم یک ستون کامل ماشین پشت سر ما بود در این مسیر ۷۰۰ متری آنقدر تیرباران کردند که انگار سرمان را در لانه زنبور کرده بودیم و فقط صدای زوزه گلوله میآمد.
باید به دیوار شهر میرسیدیم خیلی دستپاچه شده بودند تیرها را کورکورانه بدون دقت تیراندازی کرده بودند چون وقتی به دیواره رسیدیم فقط یکی دو ماشین پنچر شده بودند به سرعت به دیواره کارخانه قند چسبیدیم و درگیری را شروع کردیم.
سازمان گردانهای ما سازمان کوهستان و جنگهای خارج از شهر بود و آنها تیمی و متفرق به سبک جنگ شهری مبارزه میکردند و ما بیشتر تلفات میدادیم.
درگیری شروع شد و برای اینکه کارخانه سقوط کند گلوله ۱۰۶ به سمت آنها شلیک کردیم و بعد از چند شلیک ساختمان سقوط کرد.
حرکت کردیم به سمت مرکز شهر تا به دیوار شهر رسیدیم سر هر کوچه صدای تیر میآمد.
جنایتهای شهری
به دیوار شهر که رسیدیم منافقین یک روحانی را اعدام کرده بودند و روی یک تخت پادگانی قرار داده و برای تضعیف روحیه ما عمامه اش را روی سینهاش گذاشته بودند. بینی و گوش بسیجیها را بریده بودند.
به سمت مرکز شهر رفتیم در میدان اصلی از کرند غرب به کرمانشاه که در این میدان تقسیم نیرو و تعیین مسیر میشدند. اگر به اینجا میرسیدیم نمیتوانستند ارتباط با عقبه داشته باشند.
روی تپه کنار میدان یک ضدهوایی ارتش بود که این اورلیکن چنان نواخت تیرش بالا بود که بچههای ما را درگیر میکرد. شهید زمانی هم همانجا شهید شد.
به بیمارستان امام خمینی رسیدیم از بین نردهها داخل معلوم بود؛ آتش و دود از داخل حیاط بیمارستان بلند بود و معلوم بود آتش سوزی شده مجروحین که در بیمارستان بودند را زنده زنده آتش زده بودند بوی گوشت و کباب بلند شده بود بچهها آب ریختند و پیکرهای نیمه جان را نجات دادند.
به سمت مرکز شهر آمدیم روی رودخانهای فصلی که از خیابان امام حرکت میکرد درگیری سختی داشتیم و عقب نشینی کردند.
تا غروب با منافقین درگیر بودیم داخل شهر تا رسیدیم به میدان اورلیکن ساعت ۳ با توپ ۱۰۶ زدیم و کارمان آسان شد آنجا هنوز با پررویی از سمت مخالف میدان به سمت کرمانشاه حرکت میکردند تا ۷ غروب میدان را ۷ تا ۸ نفره تصرف کردیم بقیه گردان کاملاً در کوچهها درگیر بودند.
رسیدیم به میدان بی سیمهای کشتههای آنها چند ساعتی دست ما بود با کد و رمز صحبت میکردند و میگفتند محاصره شدیم.
در حالی که یک ساعت بیشتر میدان دست ما نبود دوباره مجبور به عقب نشینی شدیم و به سمت زواره کوه برگشتیم تا دوباره برنامه ریزی کنیم.
سردار مرادی گفت عدهای بلند شوند تا از سراب قنبر و شیروان چرداول برویم تا آخر جلالوند دوباره به سمت مرصاد رفتیم.
از این سمت که آمدیم هواپیماهای نیروی هوایی و بالگردهای هوانیروز با آنها در چارزبر درگیرو مجبور به عقب نشینی شده و در حال فرار بودند. به شکلی که جاده را به تیربار بستند و سوار بر ماشین به کرند و سرپل رفتند.
مردم اسلام آباد هیچ همراهی با آنها نکردند برخی به سمت کرمانشاه حرکت میکردند و جاده ترافیک زیادی داشت آنها برای حرکت به سمت کرمانشاه ماشینها را کناری میزدند و از خاکی به هر طریقی میخواستند عبور کنند و همین موضوع باعث شد با تأخیر زیادی خود را به مرصاد برسانند و فرصت خوبی برای ما بود.
لطف خداوند شامل حال ما شد فرصت در جنگ میتواند خیلی کمک کننده باشد.
وقتی به مرصاد رسیدیم کوهی از جسد منافقین و ماشین آلات بود که آنها حتی تصورش را هم نمیکردند چنین بلایی سرشان بیاید.
بچههای کرمانشاه خصوصاً تیپ نبی اکرم (ص) گل کاشتند و غوغا کردند.
جادههای پشت پادگان الله اکبر و سیلو را ناامن کرده بودند و تأثیر بدی بر عقبه منافقین داشت.
تا هفتهها منافقینی که گم شده بودند و فرار کرده بودند را در روستاهای منطقه پیدا میکردند و روستاییها و بومیها هم در معرفی آنها کمک زیادی کردند.
همدلی و ایثار بچهها مثال زدنی بود. یکی آتش میریخت یکی زیر آتش حرکت میکرد.
جایی یک سرباز ارتش را دیدیم که یک موتور ۲۵۰ داشت و هر کوچهای که ماشین نمیتوانست برود با موتور میرفت و مجروحان را یک دست حمل میکرد و میآورد تا ماشین حملش کند. بچهها به خاطر نجات جان همدیگر ایثار میکردند.
اینکه امروز مشکلات اقتصادی و وضعیت نگران کنندهای داریم درست است اما نارضایتی مردم از وضعیت پیش آمده است و آنها هیچ جایگزینی برای جمهوری اسلامی در ذهن ندارند.
هرچند در معیشت سختی گذران زندگی هستیم، اما مسئولان هم باید به فکر مردم باشند تا به لطف خدا از این وضعیت عبور خواهیم کرد.